0=3+3

ساخت وبلاگ
قسمت20لوهان غمگین بود...اما نمیخواست ادامش بده.میخواست به سهون نشون بده اونم برای رابطشون تلاش میکنه.میخواست نشون بده اونم برای سهون و عشقشون ارزش قاعله. خوشحال بود که برای باهم بودنشون نیازی به بچه ندارن و این تا حدودی خیالشو از زودگذر بودن ناراحتی 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 643 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 1:37

قسمت27لوهان به محض دیدن سهون که به سمت در ورودی میره، کوله کوچیکشو رو ازدست کای گرفت وبه سمت سهون دوید..زودتر از سهون در ورودی رو باز کرد وبا لبخند منتظرموند تا سهون وارد بشه. سهون وارد خونه شد و با کمک کای و لوهان از پله ها بالا رفت. لوهان بعد از م 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 373 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 1:37

قسمت22سهون، بعد از برداشتن سوییچش، با لوهان پایین رفت.به سمت آستون مارتین رفت و باعث شد لوهان با لبخند دنبالش بدوعه.-با این میریم؟سهون سر تکون داد و درو برای لوهان باز کرد.لوهان با خنده تشکر کرد و داخل نشست. قبلا ماشین مدل بالا کم ندیده بود، اما پیش 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 572 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 1:37

• سهون در اتاقشو باز کرد و اجازه داد اول لوهان وارد بشه. لوهان وارد شد و از تعجب دهنش باز موند... بیشتر از تخت کینگ سایز چوبی وسط اتاق با روتختی قرمز رنگ و میزآینه وکمد همرنگش، دیوار روبروی تخت توجه شوجلب کرد...به سمت دیوار رفت و با دهن نیمه باز بهش 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 291 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 3:43

لباس قرمزشو تنش کرد و موبایل رو بین شونه و گوشش تنظیم کرد.-من خیلی بی احتیاطی کردم...کاریشم نمیشه کرد..اصلا نفهمیدم این پسر خدمتکاره از کجا پیداش شد...-یعنی چی؟مگه نمیدونی اون خونه شش تا چشم و گوش داره؟همون طور که کفش های مشکیشو میپوشید گفت-من نمیدون 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 3:43

  قسمت 18 از هتل تا خونه سهون یک ساعت راه بود و رزی تموم سعیشو میکرد تا بیشتر طولش بده.یجورایی دلش نمیخواست باهاش روبرو بشه... شاید هنوزم تواناییشو نداشت.راه یک ساعت رو با احتساب ترافیک سبک و همیشگی سئول ،موفق شد دوساعته بره و الان اینجا بود.چراغ اتا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 3:43